نفس مامان پسر بابانفس مامان پسر بابا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

محمد فرهام داودی

نقاشی

دوشنبه شب سه نفری عازم درمانگاه شدیم تا مامانی بره آمپولشو تزریق کنه از اونجایی که محمد فرهام هم دوست داشت کنار من باشه و کنار بابا محسن نمی موند و بی تابی می کرد یکی از پرسنل که اونجا نشسته بود و اوصاف ما رو دید به محمد فرهام گفت که بیا پیش عمو تا با هم نقاشی کنیم شما هم از خدا خواسته سریع رفتی کنارش نشستی و شروع به نقاشی کردی بابا محسن هم فرصت رو غنیمت شمرد و یه عکس از پسرک نقاش انداخت   پسرگلم دوست داریم             ...
30 شهريور 1391

اصفهان

چهار شنبه صبح زود همراه بابا جونی و مامان جون و خاله ها و عمو جفعر به سمت اصفهان زیبا حرکت کردیم میون راه که پسری دید عمو عینک آفتابی رو به چشم زد شروع به گریه کرد اون هم از نوع شدید که عینک می خواد  (عینک خودش رو از وسط دو نیم کرده بود) قرار بود که شب قبل براش تهیه کنم اما فرصت نشد و یکسره به مامانی می گفت بخر بخر دول دادی(قول دادی)   عمویی هم مجبور شد که کل کرج رو بگرده تا بتونه یه عینک فروشی باز رو توی روز تعطیل پیدا کنه زمانی که یه عینک فروشی باز دیدیم محمد فرهام باز ذوق اومد بغل مامانی و گفت بریم بخریم مامانی هم که دلش نمی اومد که چشم پسری اذیت بشه سریع یه عینک خوشگل براش  خرید اونهم از انتخاب مامان راضی ب...
29 شهريور 1391

تولد دو سالگی

  تولد تولد بیاین بیاین تولد فرهام جونم دنیا اومد         قراره امسال تولد شما رو خونه خاله جون بگیریم اونجا از نظر فضا خیلی بزرگتر از  خونه ماست و بهتر میشه پذیرایی کرد و وسایل رو چید امیدوارم که 120 ساله بشی پسر گلم  از اونجایی که شما اصلا از شلوغی خوشت میاد و ما هم نزدیک به 50 نفر میهمان داشتیم شما خیلی خوب نبودی تا یه مقدار به محیط عادت کردی و زمان بریدن کیک هم نزاشتی  که من کیک روببرم و خودت رو با گریه روی زمین انداختی و می گفتی بزاریم که با انگشت کیک بخوری   محمد فرهام و کیک که شکل تاس درست شده     محمدفرهام و پریناز  دخ...
26 شهريور 1391

تولد یک سالگی یکی یدونه پسل خونه

تولد تولد تولدت مبارک بیا شمع ها رو فوت کن که صد سال زنده باشی اشک شادی شمع و نگاه کن که واست می چکه چکه چکه کام هم رو بیا شیرین کن بیا کیک رو ببر تکه تکه در جشن تولد عزیزم همه انگشترن تو نگینی نگاه کن هدیه هارو نگاه بادبادکارو ببین رقصون و رنگی عجب شب قشنگی تولد یکسالگی پسرم با حضور ماماجون و باباجون و خاله هاو خاله مریم و عمو جعفر مامان مرضیه و بابا محسن و با حضور پر شور میهمان اصلی ما محمد فرهام عزیز برگزار شد عکس خوشگل شما با موتور روی کیک داده شده   ما نتونستیم عکس زیادی داشته باشیم همون تعداد هم قابل نمایش نیست برای شام سلاد اولویه و کشک بادمجا...
26 شهريور 1391

مسابقه

آخ جون آخ جون نی نی ها بیایین محمد فرهام نازم برنده شد زمانی که رفتم توی وب مسابقه دیدم پسری نفر سوم شده خیلی خوشحال شدم اصلا جایزه مسابقه برام مهم نبود این که پسری سوم شده بود برام خیلی ارزش داشت به مامانی صدآفرین می گم با تبلیغ زیادش باعث برنده شدن پسری شد مامان قربون خوابیدنت بشه   این اولین مسابقه شما بود امیدوارم که توی تمام زندگی موفق و پیروز باشی پسر گلم دوسسسسسسسسست دارم عشقم ...
25 شهريور 1391

سفر مشهد

قرار 26 بهمن ماه بریم مشهد خیلی وقت قراره بریم اما قسمت نشد اما این ماه دیگه داریم میریم ساعت 10/30 پرواز داریم           هوا هم بارونی با یه تاخیر یک ساعته حرکت کردیم و ساعت 1 رسیدم به فرودگاه مشهد و ساعت 2 هم رسیدیم هتل کریم خان شما هم تا رسیدن به هتل بیدار بودی من بعد از استراحت رفتم زیارت و برای نماز صبح برگشتم صبح روز بعد شما و بابایی هم همراه من روانه صحن شدید و توی مسیر هم یه عکس از شما با بارگاه امام رضا انداختیم   این هم پسری و پدر داخل حیاط حرم   ...
25 شهريور 1391

دوباره سفر شمال

بیست و چهارم شهریوره قراره دوباره بریم شمال اما ا ین بار اگه گفتین کجا       دشت دشت کدوم دشت بیاین بیاین کلاردشت بعد طی کردن راه زیبای جاده چالوس به خود چالوس رسیدم و پسری هم کلی آب بازی کرد خیلی شمال رو دوست داره اینش به مامانش رفته بعداز بازی پسر به سمت مرزن آباد حرکت کردیم و اونجا با مامان  جون و عمو جعفر راهی کلار دشت شدیم توی راه شما حالت خیلی بد شد چون ماشین و حرکتش باعث تهوع و سرگیجه شما میشه خلاصه بعد از رسیدن و استراحت قرار شد که صبح به سمت عباس آباد برای شنا حرکت کنیم جای همه خالی خیلی خوش گذشت   جنگلهای بین میسر کلاردشت و عباس آباد   ری  ...
25 شهريور 1391

اولین سفر

بعد از مدتها تونستیم بریم سفر اونم کجاااااااااااااااااااااااااااا به به شمال دو سالی هست که جایی نرفتیم   خیلی خوشحاله داره میره روی سبد ظرفها همش داره از خوشحالی جیغ می کشه ساعت 11 صبح راه افتادیم و آروم آروم به سمت باغ لاله که من عاشق این باغ و لاله هاش هستم   بعداز دیدن باغ و انداختن کلی عکس به سمت چالوس حرکت کردیم و ساعت 5 بود که رسیدیم تو این مدت هم شما اصلا اذیت نکردی برای ما تعجب داشت که تو ماشین گریه نکردی   بعد ازستراحت قراره که بریم لب دریا واسه آب بازی پسر وای چه ذوقی کردی وقتی آب رو دیدی همش تو آب بودی دلت نمی خواست که بیرون بیایی و همش همراه بابایی جلو میرفتی همه لباسات هم خیس شده بود ...
25 شهريور 1391

مسابقه رویایی شیرین

  مسابقه رویای زیبا مهلت تا ٢٣َ شهریور   وقت زیادی نداریم دوستای گلم زود بیاین مابه رای شما احتیاج داریم     شماره عکس 42         این هم لینک مسابقه ممنون از رای دهندگان عزیز   lavashak.niniweblog.com/post36.php       ...
25 شهريور 1391

خسته که نمی شیییییییی

پنج شبه بعد از ظهر به سمت طالقان حرکت کردیم اما شما از صبح که بیدار شده بودی همش تکرار می کردی که مامان میریم پیش (داوا) گاوا من هم میگفتم آره اما دوباره تکرار می کردی طالدون خیلی دوست داری بری وقتی اسم طالقان میاد خیلی لذت می بری       نزدیکهای غروب بود که رسیدیم اما خیلی خسته بودیم چون شما توی راه خیلی بابایی رو اذیت کردی همش بغلش بودی و نمی خواستی بغل من باشی من هم به جای بابایی داشتم رانندگی می کردم که شما حسابی بغل بابایی  خودت رو لوس کنی زمانی که رسیدیم شما خواب بودی اما وقتی که صدای مامان بزرگ رو شنیدی بیدار شدی و بلافاصله سراغ عمو حسن وگاوها رو  گرفتی خلاصه ای...
20 شهريور 1391